به نظرم جوان‌ها باید یاد بگیرند در انزوا زندگی کنند

به نظرم جوان‌ها باید یاد بگیرند در انزوا زندگی کنند
و تا جایی که ممکن است با خودشان تنها باشند.
به نظرم یکی از مشکلات جوان‌های امروز این است که
به هر بهانه‌ای سعی می‌کنند دور هم جمع شوند
و سر و صدا راه بیندازند و دیوانه‌بازی در بیاورند.
این میل به دور هم جمع شدن برای فرار از تنهایی،
به نظرم نشانه‌ی بیماری‌ست.
هر آدمی از کودکی باید یاد بگیرد که چطور وقتش را
به تنهایی بگذراند این به این معنی نیست که باید تنها باشد،

بلکه نباید از تنهایی حوصله‌اش سر برود.
چون افرادی که حوصله‌شان از تنهایی سر می‌رود،
از لحاظ عزت‌نفس در خطر قرار دارند.

عادت به ناله کرده دل دردمند من

عادت به ناله کرده دل دردمند من
ترسم گمان کنند که درمانم آرزوست

صافی اصفهانی

چه کار کنیم؟

چه کار کنیم؟
اگر این دنیا واقعیت هایی دارد
ما نیز آرزوهایی داریم ..

از خانه بیرون می‌زنم ، اما کجا امشب ؟

از خانه بیرون می‌زنم ، اما کجا امشب ؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سایه‌ها ، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می‌دانم آری نیستی ، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب

#محمدعلی_بهمنی

هنوز هم عاشق بارانی؟

یادت هست؟

گفته بودی عاشق بارانی

بعد از تو باران شدم

در کوچه پس کوچه های این شهر

تکثیر شدم تا بگویم

دوستت دارم...

هنوز هم عاشق بارانی؟


عارف محسنی

داریم به آن مرحله از دوران تاریخ می ‌رسیم

داریم به آن مرحله از دوران تاریخ می ‌رسیم
که همه حرف می ‌زنند، ولی هرگز جوابی دریافت نمی ‌کنند
وقتی دو نفر با یکدیگر روبرو می ‌شوند و صحبت میکنند
حرف‌ هایشان برای خودشان نامفهوم است
و دود می ‌شود و به هوا می ‌رود و بالاخره این وضع
به آخرین تکامل خود خواهد رسید
این آخرین تکامل سکوت مرگ است...

هیچ چیزی رو به اندازه‌ی خوشبختی جدی نگیر.

هیچ چیزی رو به اندازه‌ی خوشبختی جدی نگیر.

انسان‌ها همیشه "بُت" می‌سازند

انسان‌ها همیشه "بُت" می‌سازند ، بعضی‌ها با سنگ و چوب و عده‌ای با باورهایشان !
اولی ترسناک نیست ، چون با یک تبر در هم می‌شکند،
ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه‌ای از آن مصون نمانده است !
پس بشکن باورهایی را که از تو یک زندانی ساخته است بی آنکه بدانی ...

آرام پیش می روند

آرام پیش می روند
پایان همه‌ی راه هاگم شدن است.
و درد به تماشای آن ها ایستاده است
و این زنجیره‌ی مویه‌های
مردمان من است
که از دل دشت می گذرد.
برگرد و نگاه کن
سوختن در شادمانی ما این است
شادمانی ما سوختن ماست...

دیوانگی بد نیست

دیوانگی بد نیست
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد.

ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود!

دیوانگی بد نیست

هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر دور ِ تو

برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام.




"مهدیه لطیفی"