می‌گویند ستاره‌ای که گاه

می‌گویند ستاره‌ای که گاه
بالای بام خانه‌ ما می‌آید
روح غمگین همان قاصدکی‌ست
که شبی از ترس باد
پشت به جنوب و رو به جایی دور
گذاشت و رفت و دیگر
به خواب هیچ بوته‌ای بازنیامد

سیدعلی صالحی

من زندگی را دوست دارم ولی

من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پلیس ها می ترسم!

عشق را دوست دارم
ولی از مردها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آئینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم.
اینچنین می گذرد روزگار من!

عجیب تنها هستیم

عجیب تنها هستیم
تا ابد تنها
و قرار بوده همین باشد...

مثل درختی که

مثل درختی که

به سوی آفتاب قد می کشد

همه وجودم دستی شده است


و همه دستم خواهشی:

خواهشِ تو...

شاملو

صدای ساییده شدن به کلیدهای دیگر

صدای ساییده شدن به کلیدهای دیگر
دیوانه‌ام می‌کند
در این جیب تنگ و تاریک
کلید خانهء مادربزرگ شده‌ام
مادربزرگ مرده
خانه را کوبیده‌اند
چرا مرا از این حلقه درنمی‌آوری؟

سارا محمدی‌اردهالی

«زندگی من اصلا سر گذشتی نداشته،

«زندگی من اصلا سر گذشتی نداشته،
من جدا از همه زندگی کرده‌ام.
کاملا تنها - تنهای تنها - می‌دونی تنها یعنی چه؟»
_«ولی چطوری تنها؟
منظورت اینه که هیچ‌وقت هیچ‌کسی رو ندیده‌ای؟»
«اوه، نه، من گاهگاهی بعضی آدم‌ها را می‌بینم.
ولی با وجود این تنها هستم.»

با یک مشت فکر و خیال و رؤیا

با یک مشت فکر و خیال و رؤیا
که نمى شود زندگى کرد
باید کسى باشد
که بیاید و بگوید
هر جا که تو باشى ته خط من آنجاست
آدمى که همش نباشد به چه درد مى خورد...!
بااااش بودنت خوب است...!
حالم را خوب میکند!

امیر وجود

مادر بزرگ ادبیات مخصوص به خودش را داشت.

مادر بزرگ ادبیات مخصوص به خودش را داشت.
به همبرگر می گفت همبرگرد، به سطل سلط،
زبانش نمی چرخید به کبریت می گفت کربیت.
برای احوالپرسی که زنگ می زد، می گفت زنگ زده ام حالت را بگیرم.
هیچوقت عادت نکردم به این جمله،
بعد از شنیدنش لبخند می زدم، حالم خوب می شد.
زنگ زده بود حالم را بگیرد ولی قصدش حال پرسیدن بود،
برعکس بعضی از آدم ها که تلفن می کنند،
مسیج می دهند حالت را بپرسند ولی حالت را می گیرند!

در دنیای زن ها..

در دنیای زن ها..
اینکه باشی و نباشی...
اینکه کم باشی...
بزرگ ترین جنایت است...