دلم میان این همه آدم..
فقط کمی..
سادگی میخواهد
کسی را میخواهد که نپرسد
"حواست به من هست؟"
فقط بیاید و با اندک نگاهی
آرام بگوید:
"حواسم به تو بود"
کوچ پرنده ها را دوست ندارم
میدانم
پرنده ی که کوچ کند
دل کندن را بلد است...
من یا کریم های پنج دری خانه ی مادر بزرگ را
به تمام پرستوهای مهاجر
ترجیح میدهم
یا این گنجشک های کوچک
که تمام زمستان را میلرزند
اما
میمانند
تا من پشت پنجره م
تنها نباشم....
بدون مقصد پایانهها شبیه هماند
همین که دور شوی خانهها شبیه هماند
کسی شبیه تو حرف مرا نمیفهمد
مسلم است که بیگانهها شبیه هماند
من و تو از غم دوری شبیه هم شده ایم
که بعد زلزله ویرانهها شبیه هماند
به پای سوختنم اشک از چه میریزی
به چشم شمع که پروانهها شبیه هماند
فقط شراب نگاه تو مست کرده مرا
که گفته است که پیمانهها شبیه هماند
کسی که میرود از گم شدن نمیترسد
بدون مقصد پایانهها شبیه هماند
غزاله شریفیان
اینکه چشمان تو زیبا ست
در شعر من نمی گنجد
هنوز کلماتی هستند
که کسی نمی شناسد
کلماتی در وصف زیبایی چشم های تو
کلماتی که اگر یافت شود
کسی درک نخواهد کرد
علی احمد سعید
دستپاچه می شوم
وقتی...
نگاهم میکنی
و همین
عاشقانه ی ساده
یعنی عشق...
هر بار بعد از دیدار تو
می نشینم
مثل زلزله زده ها
در کنار صندلی ام
کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره های تنم را جمع میکنم
سعاد الصباح
دستم را بفشاری
واژه می بارد و شعر می چکد
دستت را بفشارم
پنج شیشه عطر
در کف دستم می شکند
لطیف هملت
از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه ی پر آتش خود می فشارمت
فروغ فرخزاد
کدام تکۀ جهان
ما را تنها برای چند روز
دوباره به هم می رساند
تا خطوط تازۀ شعر را آواز بخوانیم
تا دوباره پرواز را بیاموزیم
تا گذشتۀ فراموشکار را
به یاد آوریم
رزه آوسلندر
اندیشیدن به تو
گرانبهاترین سکوت من است
طولانیترین و پرهیاهوترین سکوت
تو همیشه در منی ...
آلن برن