جسور باش و رویا بساز

جسور باش و رویا بساز
از آنچه نیستی
جسور باش و رویا بساز
از آنچه نداری
جسور باش و رویا بساز
آنگونه که واقعیت توست
جسور باش و رویا بساز
و بیدار که گشتی
پاک نکن
آن نمای رویایی و حقیقی ات را


« شاعر : مارگوت بیکل

از روزی که شناختمت

از روزی که شناختمت
همزمان هم می خندم و
هم گریه می کنم
نیمی از عشقت روشنایی
و نیم دیگرش تاریکی ست
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است
که همچنان دوستت دارم

غاده السمان

زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش


زاهد، بکنج صومعه می نوش و مست باش

یعنی که دوزخی شدی، آتش پرست باش

ای سرو، اعتدال قدش نیست چون ترا

خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

در خون نشسته ایم، بخون ریز بر مخیز

بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل، سری ز عالم آزادگی برآر

یعنی بقید عشق کسی پای بست باش

مگشا زبان طعنه، هلالی، بعیب کس

ما را چه کار؟ گو: دگری هر چه هست باش!

هرگز از حکمت کار خدا در لحظه نمی‌توان سردرآورد

هرگز از حکمت کار خدا در لحظه نمی‌توان سردرآورد
روزی خواهی دانست
شاید امروز نه ، شاید فردا و پس فرداهای دیگر
پس نه مقاومت کن، نه مخالفت!
همیشه دل‌نگرانی‌ها همراه تو خواهند بود
و هیچ کس در پس خنده‌های بظاهر بی‌خیال تو
اندوه غم را نخواهد فهمید
در آن لحظه است که هیچ پناهی جز خدا نخواهی یافت
خداوند در عمق باور آدمی جای دارد
و تو همیشه با وجود تمام دل‌مشغولی‌ها
جایی در دل داری که در انتها، آنجا
به سراغ خدا میروی.

پی‌نوشت : « و من یتوکل علی الله فهو حسبه» 
هر که به خدا توکل کند او را بس است »

به دادم برس ای اشک

به دادم برس ای اشک

دلم خیلی گرفته

نگو از دوری کی

نپرس از چی گرفته . . .

 

 

از : اردلان سرفراز

یشود بپرسم بیدارید؟

میشود بپرسم بیدارید؟
شما بگویید مگر فڪر و خیالت مجالِ خواب میدهد!؟

میشود لبخند ڪـہ زدم بگویید...
اصلا مگر این فڪرِ من نیست
پس چرا فقط پیش توست ؟!

میشود اخم ڪنی...
میشود یقـہ ام را بگیرے و بڪشے سمتِ صورتت
چشم در چشمم بدوزے و داد بزنے
بوسـہ ام ڪو لعنتی ؟؟!

میشود؟
خب اگر نمیشود این چند خط را برعڪس بخوان
حتما میشود!
از من بپرس بیدارم !؟
قول میدهم جواب هایم خوشحالت ڪند !


" حامد نیازے "

چه احوال خوبی ست

چه احوال خوبی ست

مثل پیراهنت

اسیر آغوش تو باشم



"امیر وجود"

لازم نیست دنیادیده باشد

لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است.
از میلیون‌ها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم می‌غلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن می‌افتدزیبا می‌شود.
تلفن را بردار
شماره‌اش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن.
از هزاران زنی که فردا
پیاده می‌شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند.