در حجله ی ابلیسم دیو است که می بارد

در حجله ی ابلیسم دیو است که می بارد

از بوسه به درگاهم


مردابِ عطش دارد این بستر نفرینی

من عشق نمی خواهم


گمشید جماعت تا،

تابوت کج و کوله ام بر زمین باشد


من عشق نمی خواهم،

یک جمله از این معنی،گفتیم و همین باشد


علیرضا آذر

همه ی مادران به بهشت نمی روند

همه ی زخم‌ها یک روز خوب می‌‌شوند.

بعضی‌‌ها زود تر، بی‌ درد تر، بی‌ هیچ ردّی از بین می‌‌روند.

یک روز صبح که لباس می‌‌پوشی متوجه می‌‌شوی اثری از آن نیست.

متوجه می‌‌شوی خیلی‌ وقت است به آن فکر نکرده ای. یکروز دیگر آنجا نیست.
بعضی‌ زخم‌ها عمیق ترند. ملتهبند. درد دارند.

با هر لمسِ بی‌ هوا، سوزشی از زبری روی زخم شروع می‌‌شود، ریشه می‌‌زند به اعصاب دستانت، به اعصابِ زانوانت،

به شقیقه ها، به ماهیچه‌های قلبت، به چشمانت، به کیسه‌های اشکی گوشه ی چشمانت.

شب ها، به پهلوی راست می‌‌خوابی‌ و مواظبی زخمت سر باز نکند.

روز‌ها روی آن را خوب می‌‌پوشانی. دلت نمی‌خواهد کسی‌ زخمت را ببیند. دلت نمی‌خواهد کسی‌ چیزی بپرسد.

می‌‌دانی آنجاست، ولی‌ با همه درد و سوزشش دلت می‌خواهد فراموشش کنی‌.


یکروز صبح که لباس می‌‌پوشی متوجه می‌‌شوی از زخم‌هایت تنها خط‌های کج و معوج صورتی رنگی‌ مانده

و از درد‌هایت یک یادآوری محو از حسی که مدت‌ها گریبان گیرت بود و حالا دیگر نیست.

دیگر نیازی به پنهان کردن هیچ چیزی نداری. از خانه بیرون می‌زنی‌.

نفسی تازه میکنی‌. دیگر از خودت و زخم‌هایت نمی‌‌ترسی‌.

از آدم‌هایی‌ که زخمی ات می‌‌کنند نمی‌‌ترسی‌. می‌دانی که همه ی زخم‌ها دیر یا زود خوب می‌‌شوند....


حتی آنهایی که از عزیزترین‌هایت خورده ای.


| همه ی مادران به بهشت نمی روند / نیکی فیروزکوهی |

زمانی است که از کلمات خسته‌ام

زمانی است که از کلمات خسته‌ام

گروه گروه هجوم می‌آورند

می‌نشینند در سرم

مثل دسته‌ی پرندگان بر سر درختی

دست بر دست می‌کوبم

بانگ بر می‌کشم

می‌پرند و پراکنده می‌شوند

یک پرنده خاموش اما

نه می‌ترسد

نه می‌رود

نه آوازش را می‌خواند...



"شهاب مقربین"

چمدانم را می بندم

چمدانم را می بندم

بی هیچ دلهره ای

دیگر نه این درخت توت

می تواند مانع شود

و نه این آفتاب لنگر انداخته

در پنجره ها

وقتی تو نباشی

چه قدر راحت می شود از این جا رفت.

#رسول_یونان

نفس می گوید:

نفس می گوید:
وقتی همه چیز درست بشود،
به آرامش می رسم

روح می گوید:
به آرامش برس،
همه چیز درست می شود!

پنجه هایی که تنم را به زمین کوبیدند

پنجه هایی که تنم را به زمین کوبیدند

بعد سی سال که شلوار نگاهم خیس است

سنگ هایی که پشیمانی شعرم بودند

بعد سی سال نوشتن دهنم سرویس است!


علیرضا آذر

آن قدر مرا به سینه ات بفشار

آن قدر مرا به سینه ات بفشار

که ضربان قلبم

بر پوست تنت نقش ببندد

تا آیندگان

از سنگواره ی سینه ی تو بدانند که

زنی تو را

بی وقفه عاشق بوده است!

 

"روشنک آرامش"