شاید
با هم بودن،
سخت تکرار شود
میانِ این همه فاصله،
میانِ روزهایی که قطارها
از ایستگاهِ دل عبور میکنند
بیآنکه توقف کنند...
اما
به یاد هم بودن،
ساده است،
مثل دمکردنِ چایِ عصرانه،
مثل ورق زدنِ نامهای که بویِ تو را دارد،
مثل صدای آرامت
که هنوز از قابِ ذهنم میگذرد.
تو را به یاد میآورم،
در ترافیکِ خیابانها،
در بارانِ بیوقت،
در بویِ نانِ تازه،
در شانههای خستهام
که هنوز به یادِ دستهایتاند.
به یاد هم بودن،
عبارتِ کوتاهیست،
اما تمامِ جهان
در همین یاد
زنده میماند.
منوچهربرون
آسمان بی صدا بی ابر و رعد
روشنی بخش دل باز منی
تک درخت بید مجنون غزل
همدم بی خواب ناز منی
چون طلوع صبح آرام بهار
اولین لبخند آغاز منی
دشت پر پونه و بابونه ای
جاده ی هموار اعجاز منی
با نگاهت می دمد هر ذره نور
ای تویی معنی پرواز منی
بازگشت پرستوهای شوق
ذوق از ته دل آواز منی
غروب آتشین جان من
طعم لبخند سرافراز منی
تو تمام آینه ی فردایی
رویای پاک و دل انگیز منی.
سحر کرمی
کردهای وابستهقلبمراتوویرایش نکن
بیوفاییکنولیهرگزپشیمانش نکن
دیدنتامریمحالاستوهمینهمکافیاست
خاطرمراخوب می خواهی وپنهانشنکن
سختجانم منولی تاکیتحمل می توان
ایندلدیوانهرا دربند زندانش نکن
شعرهایم را بسوزان شهرام برباد ده
این دل بیچاره رایکبارهحیرانش نکن
مدرکتدر دلبری بسیار عالی بی وفا
باز مجنون را تو راهی بیابانی نکن
درد بی درمان شده این عشق نافرجام تو
خواهشی دارمعزیزم هیچ درمانش نکن
حمید رضا عبدلی
رنگ مهر و عاطفه رنگ وفا عوض شده
رنگ عشق و همدلی رنگ صفا عوض شده
چشمهها خشکیده و رودخونهها بستر خاک
رنگ سبز درّهها گل تپهها عوض شده
گل نفرین در اومد به دشت سبز آرزو
رنگ دریا لجنی بوی گلا عوض شده
همه جا ضجّه و شیون همه جا اندوه و غم
تو میگی رنگ پایین رنگ بالا عوض شده
رنگِ سرخ لالهها سیاهتر از بختِ منه
رنگ خورشید و مه و ستارهها عوض شده
لایق داشتن این هستی و دنیا نبودیم
راست بگیم لیاقت ما آدما عوض شده
جای شکرش باقیه جار نزدی تو کوچه ها
جای هر بد و خوب، خوب با بدا عوض شده
عینک دودی رو بردار و نگاهی تازه کن
تا نَگی رنگ زمین رنگ هوا عوض شده
با خدا باش و ببین باغ بهشتو همه جا
تا بگی رنگ غم و جور و جفا عوض شده
فروغ قاسمی
رنگ دیگرگون می شود و
شکل از هم فرو می پاشد و
دیوار نگاه فرو می ریزد و
کودک نور می گرید و
من دلخوش به آنم
که میان هزاران جفت چشم
تو هم می بینی.
پروانه رقص چاقو می کند و
شمع تولدت مبارک می گوید و
شب به درازا می کشد و
من
دلم شاد است
که میان هزاران گوش
تو هم می شنوی.
اما
چگونه بیابم تو را؟
میان این همه چشم های
کور از رنگ
میان این حجم از
گوش های کاغذی
چگونه پیدایت کنم.
چطور الماسم را
از دل این همه خاکستر
بیرون بکشم و
بر چشم بنهم و
بپرستم
که من
دیریست عاجزم از آن
اعجاز دیرینه
که در من کاشتی.
نه
در توانم نیست
این جستجوی بی انتهای بی پاسخ
به دنبال ماهی طلایی آتشین
در دریایی از خاک.
نه نمی توانم پیدایت کنم اما
اما
اما منتظرت می مانم.
چون می دانم
تو مرا خواهی یافت.
یا شاید قبلا یافته ای
و تنها
ای دلبر ساخته از
مرمر بی جنس و سنم
برای دلم
غمزه می کنی!
سحر غفوریان
آدمی را
یک بهانه بیش نیست
برای ماندن
عشقی
که در خیالِ پرواز،
بال میکشد
سیدحسن نبی پور
به هرجا بینم از تو رد پایی
تو با هر کس به جز من آشنایی
قریبِ غربت عشق تو گشتم
نپرسیدی چرا رفتی؟ کجایی؟
پرِ طاووسِ رنگینِ بهارم
زدی تیشه به ریشه از جدایی
تو گفتی بید مجنون سایه دارد
ندیدم سایهای، بس بیوفایی
تو صد دروازهٔ شهر فریبی
کجا باید نشینم تا بیایی
فروغ قاسمی
یک عکاس آمد.
او نه پروانهی در حال پرواز،
و نه کرمِ در حال خزش را دید.
دید
سکونِ زیبا را.
مرا در قاب گرفت؛
«بوم سفیدِ یخزده».
گالری شلوغ بود.
همه مبهوتِ قاب بودند.
"زیباست!"
"چه تراژدیِ باشکوهی!"
تحسین میکردند
نقطه پایانِ من را.
من،
در عمقِ بلورِ یخ،
هنوز دردِ نرسیدن به فردا را میکشیدم.
اما آن ها...
هر کدام با اندیشهی خویش،
زیبایی را بر من ترسیم کردند.
من در یخ،
به زیبایی رسیدم.
شکوهی که
به نابودیِ پرواز،
گره خورد.
مینا صالحی