این بودنم غریب است

این بودنم غریب است
این زندگی نصیب است
حوا نجـات مان دِه
آن سیبِ سرخ فریب است

در سرزمین تسلیم
آنجا که کوثری هست
هر میوه ای نَچینی...
آن میوه‌یِ غریب است

آدم چرا چشـیدی...
این مزه اش سقوط است
آن سرخ نیست که دیدی
رنگش بسی کبـود است

در سایه سار طوبی، بینا شدن
در غایتِ ذُنوب است
در مُلکِ روشنایـی
شیدا شدن غروب است

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

عیبی ندارد حوّا...
آن گُنه در آنجا عذاب است...
هر سادگی که کردی
اینجا عین ثواب است

آی آدمُ و اِی حوّا
اینجا بساط ،که آن نیست
بر دیده ات بیَفزا...
اینجا که لامکان نیست

آی آدمُ و اِی حوّا
اینجا اسمش زمین است
یعنی بجای ممنوع
معشوق در کمین است


(آی آدم دستِ حوّا رابگیر
اینجا سرزمین بید مجنون است
جای ترس نیست...
اینجا ابلیس محزون است...)

آرش خزاعی فریمانی،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.