پیله را می‌رُفتم

پیله را می‌رُفتم
با خود گفتم: کسی چه می‌داند
شاید عشق، وابسته به حضور دیگری نیست
شاید عشق، خاصیتیست در من که باید از عمق دلم
استخراج کنم
کسی می‌تواند عشق را توصیف کند؟
چه می‌دانم
بگوید: مثل درخت سبز است
مثل نور هبوت می‌کند...
در حین رُفتن
چند کتاب یافتم
کنارم جای می‌دهم
می‌خواهم فردای پروانگی
آگاه باشم
عمر پروانه یک 24 است
باید بدانم ساعاتش را هدر نکنم
باید در همین مدت کوتاه
اثری از خویشتنم خلق کنم
باید غوک عاشق را ببینم
باید هم‌نشین ماه شوم
کاش شب مهتابی پروانه شوم
زین رو که ماه را دوباره ملاقات کنم
باید از تنهایی ماه نوشتار کنم
باید شمعدانی را بو کنم
باید اندک زمانی لب برکه
با سنجاقک ملاقات کنم
و بپرسم از خاصیت عشق
کسی چه می‌داند
شاید عشق در من است
که دلیل تکرار روزهای پیله‌گی من است.


یلدا صالحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.