خسته از ریختن برگهایش

خسته از ریختن برگهایش
آهنگ گوشنواز کلاغ ها
و سمفونی زیبای باد را می شنید
طبیعت گیسوی هزار و یک رنگش را شانه میزد
و باران برایش لالایی می خواند
صدای قدم های عابران
در میان هیاهوی پاییز راه خود را گم می کند
مترسک ها لبخند های پوشالی بر لب دارن
و دلقک ها در گوشه ای اشک می‌ریزند
پاییز دیگر برایم تکراری شده
تکرار نبودن ها
و انتظار برای تکرار شدنت
فصل پاییز برایم جز رفتنت ارمغانی نداشت
فنجان قهوه ام از دهان افتاده
و فالم بوی کهنگی می دهد
این پاییز نیز میگذرد
و تو هنوز نیستی...

محدثه هزاروسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.