هنوز، تازه‌ای برای من

هنوز، تازه‌ای برای من
مثل روزِ اولی که دیدمت

هنوز هم خیالِ من
به یاد تو، جوانه می‌زند
و خرقه از کلام می‌کَند.

هنوز چشمِ ذهنِ من
ز مشی چشم های تو
ترانه‌ساز می شود.


هنوز شیب ِ شانه‌های تو
و سیب‌های سرخ باغ تو
مرا به سعی می‌کشاندم
و آن ِ جانِ من
غریق در نماز می‌شود.

هنوز هم
صفای تو مرا به مروه می‌کشاندم
و
من ،
به هروله
به زیر طاق‌های آبی نگاه تو
پر از نیاز می‌شود.

هنوز هم سپیده دم
چو من،
به گاه زمزمه، هزار بار
به گونه‌های لاله گونه تو
بوسه‌های شکر می‌زنم
جوانه‌های صد ترانه در خیال من،
چو غنچه، بازِ باز می شود.

به بند بند شعر من نگاه کن
فقط خیال توست
که جان شعر را پُر از بهار می‌کند
و دستِ نازکِ خیال را
پر از قرار می‌کند.

هنوز، تازه‌ای برای من
مثل آن دمی که دیدمت
لیک،
من هنوز مانده‌ام
تویی که بر لبان خود شراب ناب می‌زدی
به چین دامنت هزار پیچ و تاب می‌زدی
چرا؟
برای من
سخن ز انقلاب و تیغِ در قراب می زدی؟

هنوز هم ترانه‌ام
به یاد تو، جوانه می زند
شاخ و برگ می دهد.

بیا کمی، درنک کن
مرا میان غزوه‌ ها رها مکن
من آمدم، که صلح سر‌‌کنم
من آمدم که آفتاب را بغل‌کنم
مرا میان جنک قیل و قال‌ها،
رها مکن
بیا کمی درنگ کن


محمد-علی زرندی

عشق رابرق دوچشمان توحاشا می کند

عشق رابرق دوچشمان توحاشا می کند
باخماری روزگارم را تماشامی کند

بازی چرخ وفلک اصلا به کام ما نبود
هجررا می بیند و با ما مدارا می کند

زورق دل رازدم برموجهای چشم تو
غافل ازاینکه دلم راغرق دریا می کند

باخیال سرکشش هرروزدرجنگم ولی
اوبه صدعشوه گری دوری ز دعوا می کند

نیست درمن طاقت دوری ازچشمان تو
چشم شهلایت دلم رامست وشیدامی کند

گرشود روزی نصیبم بوسه بر لعل لبت
شهد لبهای تو حل صد معما می کند


اسماعیل ایوانکی

نمی دانم چرا ؟!

نمی دانم چرا ؟!
اما
دلم
بعدِ تو
بار سنگین اش را
درسربالایی این همه تنهایی به دوش کشید
ودفترشعرم
در عبور سنگلاخ فاصله ها
قصه ای شد
که صدای نفس هایش
از گلوی متورم هر قلمی شنیده می شد

باقر_اکبری

وقتی که تو رفتی

وقتی که تو رفتی
و ماهی ها یک دریا گریستند
حتی عطش هم سیراب شد
و تو تا انتها
عشق را
تشنه پیمودی .

فاطمه امیری

باز بارانت زدی بر دل و هم جان من

باز بارانت زدی بر دل و هم جان من
باز هم من آمدم تا ببینم آن ثمن

بَه چه بارانی صفاست، بر دلم او رو به راه ست
بَه عجب باران شدم، بهر من شور و نواست

ناز آمد در بغل، قطره ها شد چون فسل
حال با باران روم سوی کندوی عسل

باز باران او شده، روی من ریزد هما
نور او بر دل زده چه صفا دارد خدا

همچنان در قطره ها می روم سوی هدا
قطره قطره شد بَرم، تیر مژگان صبا

بارش باران بوَد هدیه ی شهلا به من
هی شوم من مِی زده از تو روی این چمن

عرشیت آمد گُلم در کنارت سنبلم
سیّدم خود کرده ای ای همه جان و دلم

سید جعفر مطلبی

سجده گاه عشق

سجده گاه عشق
جان ست..
قبله اش روح و روان ست

پیروز پورهادی

ای نام تو زیبا، چه بخوانم چه نخوانم

ای نام تو زیبا، چه بخوانم چه نخوانم

ای جمله محاسن، چه بدانم چه ندانم

ای شور تغزل ، چه ببافم چه نبافم

ای آخر هر ره ، چه بمانم چه نمانم

من غرق نیازم ، چه ببازم چه نبازم

آشفته خیالم ، چه بنالم چه ننالم

با لشگر غم ها ، چه بتازم چه نتازم

بیدار چو ماهم ، چه بخوابم چه نخوابم

معمار دلم باش ، بسازم ، چه نسازم

بر لطف و بزرگیت ، بنازم ، بنازم


میترا کریمیان

عشقت چنین نموده که دیوانه‌ات شوم

عشقت چنین نموده که دیوانه‌ات شوم
آتش به جان و واله و پروانه‌ات شوم

تا در طریق صبح و سعادت نشانه ای
دل می‌زنم که ساکن کاشانه ات شوم

مثل نسیم پر تب وتابی که می‌رود
محو جمال و آینه و شانه‌ات شوم

ای آشنای هرچه گل سرخ نوبهار
کاری بکن که لایق میخانه ات شوم

بگذار خاک کوچه و بازار شهر را
روی سرم بریزم و دردانه ت شوم


علی معصومی

زنی را در شباهت تو دیدم

زنی را در شباهت تو دیدم
شهادت دادم که دلتنگم

کاش میتوانستم
تمام جاده ها را
بخوابم

و صبح
در نگاه تو بیدارشوم

علیرضا یوسفی