در این دریای طوفانی ، امید ساحلی دارم

در این دریای طوفانی ، امید ساحلی دارم
نگو راه نجاتی نیست ، که از تسلیم ، بیزارم
به دنبال سحرگاهان ، همه شب را سفر کردم
نیامد در افق نوری ، ولی بی تاب دیدارم
نگو تکرار بیهودست ، تقلاهای پی در پی
نگه کن بر نفسهایم، که من زنده به تکرارم
چو قدرش را ندانستم ، در ایام سبکبالی
به قدر ذره ایی مرهم ، در این دوران که بیمارم
نمی دانی پریشانی، بدوشم بار سنگین است
پریشان از چه می سازی که خود در آن گرفتارم
در این ویرانه می بینی زوال سقف و دیوارش
کجا دست مددکاری ، کنون که زیر آوارم
مزن ای باد پاییزی ، به باغ نیمه جان تن
نسیم خوشتری باید ، بهاران را سزاوارم
اگر در شوره زار بخت، فقط یک غنچه بار آید
به هر یک ذره از خاکش تشکرها بدهکارم
بیا مهمان محبوبم ، کنار سفره ام بنشین
تو می بینی بر این دعوت ، سرا پا غرق اصرارم
طلوع صبح آبادی چه وقت آید به بام من
سراسر لحظه هایش را به جان و دل خریدارم
فضای سرد و نمناک زمستان را نمی خواهم
منم چون دیگران در سر ، هوای تازه ایی دارم


محمدحسین یاعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.