| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دست نمی دهد تو را تا نگهی به ما کنی
تا منِ دل شکسته را با دلت آشنا کنی
دست نمی دهد که از خامُشی ات به در شوی
بغضِ سکوت بشکنی، نام مرا صدا کنی
دست نمی دهد تو را تا مَنَت هم سفر شوم
تا که طلسم و بند تنهایی من، تو وا کنی
ای تو طبیب ای تو ماه، ای همه خوب دلبرا
کی شود اینکه آیی و درد مرا دوا کنی؟
از چه تو خاموشی سروین، لب ز چه بسته ای بگو
گر به کسی دگر گلم مهر تو بسته ای بگو
دان که به دور از تو هر روز سروین در آتشم
لب بگشا و حکم کن، حرف خجسته ای بگو
لب بگشا و حکم کن گرچه رود ستم، ولی
آنچه که لایق است بر چون من خسته ای بگو
سرد شدست جان من، راحت جان من تویی
راز چه گویمت سروین راز نهان من تویی
آتش عشق و مهر تو سوخته جسم و جان من
آنکه فکند آتشی در دل و جان من تویی
آنکه نگاه نافذش کرد ز عقل فارغم
آنکه نمود دلبری با دل عاشقم تویی
خورده گره نگاه من با افق نگاه تو
برد دل من ای سروین دیدن روی ماه تو
بُرد قرار از دل وُ کرد ز خویش فارغم
کرده در آتشی وُ افکنده مرا به راه تو
اینکه خرابم اینچنین دیده پر آبم اینچنین
زآنکه تو برده ای دل وُ گشته دلم از آن تو
سروشِ سروین