شوق دیدارت به سر افتاده این دیوانه را

شوق دیدارت به سر افتاده این دیوانه را
تا به کی باید بگردم این پریشان‌خانه را

فرق چندانی ندارد روز و شب در نزدِ شمع
شعله می‌فهمد دلیلِ چرخشِ پروانه را

شیخِ عالی مرتبه فتوای آزادی دهد
چون ببیند ساکنان مسجد و میخانه را

خوش‌ به حال او که با دنیا ندارد اُلفتی
خوشتر آنکس که ندیده حالِ این ویرانه را

ای کبوتر بر فرازِ آسمان پرواز کن
دورِ محراب و حرم، دامی نهاده دانه را

در غریبی خاک غربت تا که دامنگیر شد
آشنا می‌بیند آدم چهره‌ی بیگانه را


مریم جلالوند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.