در خلوت خشک درختی

در خلوت خشک درختی
در سینه کش آفتابی بی رمق،
در خش خش برگ ریزی
آغوشش را به تماشا نشستم
و بر لخته هایِ خونِ خیالِ خامِ خواستنش
خاموش...
چوتخته سنگ گورستانی متروک

چوب خطم خط خورد،
خط آخر

چمباتمه...
کِز کرده...
با رخت رخوت بر تنم،
سر بر شانه خاکی جاده ای خلوت گذاشته ام
سرابی از دور
عطشم را می آزارد باز...

فرزاد سنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.