ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رعد خنده هایت
باران وُ بهاری انداخته در جانم
سبزتر از بهار سبز خدا
بس که خود
خدای بارانی
بر کویر تشنهٔ کشتزارِ من
غریقم به بحر آبی چشمانت
به خدا......
بی آنکه
به فریادم دارد هراسِ مرگ
بس که گوارا دانم در طریقت عشقِ تو
جان بازی وُ جانباختن را
ای که عین بهاری.... به چهار فصل خدای من
.
.
.
آه..... چه بد بشکست ما را
صدای شکستن بغضهایت
به سان شیشه ای
که شکسته باشد
به پای اصابت یک سنگ
آنجا که از رسوب غم
در قطرهٔ اشکهایت
خشکید
شکوفایی هر غنچهٔ نو رس در دل من
که خود سوخته بود از
سوز ثانیه های بی تو
آنگاه که
گریه های بی تاب وصالت
آتشی زد
به همه رشته های خیالم
علیزمان خانمحمدی