عاقبت تشنگیم وسعت ِ یک دریا شد

عاقبت تشنگیم وسعت ِ یک دریا شد
زخم صد فاصله درسینه ی من پیدا شد
دست ِتقدیر ِ زمان داده نویدی فردا
شعر تنهایی من خسته از این فردا شد
فصل ِکوچیدن ِگل سبزه ندارد شوقی
درهوا خواهی گل سبزه چنین زیبا شد
در هیاهوی جنون قصد ِ تکلم کردم
چشم صد پنجره با من به ترنّم واشد
چه کسی می شِنود گریه ی تنهایی را؟
آنکه با یک دل جامانده شبی تنها شد
بغض ِجاماندن واحساس ِصبوری هیهات
همنفس با من و دل گریه ی بی پروا شد
مثل ِ زنجیر ِ طلا گم شده ام در مرداب
قسمتم صاعقه در مسلخ ِاین دنیا شد


طلعت خیاط پیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.