تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند

تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند
برای زندگی ام عالمی نمی ماند

جهان من شده ای و به جز تو جانانه
به کوچه های دلم آدمی نمی ماند

به نای خسته دلانی که آیه ی دردند
برای زمزمه زیر و بمی نمی ماند

تمام بود و نبودم به تا مو بند است
که جز وصال تو بیش و کمی نمی ماند

میان جاذبه هایی که رو به روی منست
به غیر زلف تو پیچ و خمی نمی ماند


تو می روی و سحر با تو می رود انگار
به لاله زار دلم شبنمی نمی ماند

دوای درد منی... می روی ولی افسوس
برای زخم دلم مرهمی نمی ماند


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.