مثل باران دم صبح،طراوت

مثل باران دم صبح،طراوت
داری
باشب وکوچه ومهتاب،رفاقت
داری

تونگاهت غزل وچشم و دلت
بارانست
به غزلخوانی صدخاطره دعوت

داری
*
#وحیده_علی_میرزایی

چشمه باید گشت, مملو از خورشید زیست

چشمه باید گشت, مملو از خورشید زیست
تا که مردابی, خبر از نور نیست
آینه شو, عشق را تابان ببین
جلوه ی جانانه را در جان ببین
در میان این کویر خارها
عشق باشد چون شقایق زارها
از ازل در جان من می خواند عشق
آتشی در هر رگم می راند عشق


شاهین کیهانی

این چنین فرموده طاها در مقامِ فاطمه

این چنین فرموده طاها در مقامِ فاطمه
پارهِ تن میوهِ دل نورِ چشمان من است
مـوجـبِ آزارِ مـن بـاشد یقیـن آزار او
او امانت هست و چون جان من است


سلیمان ابوالقاسمی

پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــک

پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــک
به گمــــانم که بمیــــرم، تـو بگــویی بـه درک

به هــــوای تو دلــــم یکســــره، آرام و یــواش
می کشــد از ســــر دیــوار حیــــاط تـو سـرک

مدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تو
در خودش داشــته مجمــوعه ای از دوز و کَلک


تا کـه من دق کنــم از غصــه، برایش هـــر روز
می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک

رنـگ و رویـــم شــده از تندی اخــــلاق تـو زرد
شــده ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرک

دوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تند
عاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»


«دوستــت دارم»و با گفتــن آن صـــــدهـا بــار
داده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزک

گفتـه بودی که شـکایت نکنم...چشم! دعــــا:
حافظــت دســت خـــدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک


جواد مزنگی

در آغوش تو باد می وزید

در آغوش تو باد می وزید
ستاره سوسو می زد
ماه می تابید
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
در آغوش تو
همه چیز بود
اما عشق حرکتی نداشت.



"لورکا سبیتی"

می شناسمت

می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست



"شفیعی کدکنی"

شبهای بی تو را من , تا صبح بی قرارم

شبهای بی تو را من , تا صبح بی قرارم
هی می نویسم ازتو ,هی واژه می شمارم

بی روی ماهت ای عشق آرامشی نمانده
پایان نمی رسد شب , یلداست روزگارم

ابراز عشق کردن , یک اشتباه محض است
کردی رها مرا چون  دیدی به تو دچارم

ساقی بیار باده پر کن پیاله ام را
از عشق مست مستم , از دوریش خُمارم

پائیز رفت و سرما , پیچیده در تن باغ
یک تک درخت خشکم , در حسرت بهارم

می گفت عقل روزی  از عشق بر حذر باش
این راه پر خطر را  تا وصل رهسپارم

میمیرم آخر ای عشق , با این امید , روزی
شاید بیایی حتی , یک لحظه بر مزارم


شهرام_آذین