ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گفتم تو را بخوانم
کز صبح بگذریم
باران چنان گرفت که خورشید پیر شد
در انتظار تو
اینک من، آه... من-
مردی هزار ساله کنار دریچه ها!...
منصور اوجی
دیگر در چشم هایم
اشکی نداشتم
برای چکیدن
در سینه
دلی برای شکستن
و در تنم
استخوانی برای خرد شدن
عزیز من
مرا ببخش
اگر دیگر
بازنگشتم ...
محمد شیرین زاده
آنی بود، درها وا شده بود.
برگی نه ، شاخی نه، باغ فنا شده بود.
مرغ مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش ،خاموشی
گویا شده بود.
آن پهنه چه بود:
با میشی گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ ، نقش ندا کم رنگ ، پرده مگر تا شده بود.
من رفته ، او رفته ، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود.
سهراب سپهری
پرسیده بودی :
+ عشق بالاتر است یا زندگی؟
می گویم :
+ عشق !
آدمها برای زندگی دلیل می خواهند ،
اما عشق ، دلیل نمیخواهد. وقتی آمد ، آمده !
تو را در بر می گیرد .
وسیع و خنیانگر ...
و تو در آغوشش می کشی .
عشق دلیل "زیستن" ست.
همه ی زنده ها که زندگی نمی کنند.
فقط نفس می کشند تا مرده نباشند.
محبوبه_احمدی
تا در خزان روز
دستم بهار باشد
تصویری از روبروی تو می خواهم
با سبز سبز سبز
تنها دو برگ سبز
منصور اوجی