زیبا جان..،

زیبا جان..،
باران که می بارد
به یاد چشمانت افتادم؛
قلمم همچون اسلحه ای تشنه و خالی ست
که با پوکه های خونینِ بغض گلویم
فشنگ را قشنگ نوشتم
تا تمام ماشه ها چکانده شود
بر روی شقیقه ی سربازهای بی جان
مثل لاله های سُرخِ واژگون!

مرتضی سنجری

یک نگاه مست تو صبر و قرارم ﺑﺮﺩﻩ است

یک نگاه مست تو صبر و قرارم ﺑﺮﺩﻩ است
هوش و دین و دانش و دار و ندارم ﺑرﺩﻩ است

هر کجا باشی دل شیداى من دنبال توست
رفتنت بوى خوشِ عطرِ بهارم ﺑرﺩﻩ است

آسمان می گِرید و سیلاب اشکش از دلم
خاطرات خوب و شیرین نگارم ﺑرﺩﻩ است

در مسیر عشق تو ، عمری قدم برداشتم
هرچه مانده از غرور و اعتبارم برده است

خنده ام پژمرد و مانده بر لبم مهر سکوت
از جوانی فرصتِ شور و شرارم ﺑﺮﺩﻩ است

آتَشی بر جان و بر این منزل ویران زدی
تا به سر حد جنون و انفجارم ﺑرﺩﻩ است

نیست دیگر در دل من جز غم سوزان عشق
طعم شیرین ، گاه تلخِ انتظارم ﺑرﺩﻩ است

یاسررشیدپور

زنِ دیوانه ی عاشق

زنِ  دیوانه ی عاشق
نه دل به دریا می زند
نه سر به کوه و بیابان می گذارد
و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد
زنِ دیوانه ی عاشق
ناگهان
دست تو را در دستِ  زندگی می گذارد
و به غار تنهایی اش بر می گردد


نسترن وثوقی

سالی‌ست، سروِ سبزِ سوزنیِ سربلند را

سالی‌ست، سروِ سبزِ سوزنیِ سربلند را
تاک‌ها پوشاندند و خم کردند
علف‌ها انتظار می‌کشند
بادها هو می‌کشند
رنگ‌ها می‌بینند
فصیح، مستانه
در کنجِ میخانه
می‌خواند، شاخه نباتش را

مهدی فصیحی

خدا کند روا شود تمامِ حاجتها

خدا کند روا شود تمامِ حاجتها
به جز دعایِ آنکه از خدا تو را میخواست

سیدشهرام علیزاده