ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
أشهد بالعصافیر التی تطیر من عینیک
إلی قلبی، أشهد أننی أحببتک مرّة
ومازلت...
گواهی میدهم به گنجشکهایی که از چشمهای تو تا قلبِ من پرواز میکنند،
گواهی میدهم که من یک بار عاشقت شدم
و هنوز هم...
همه ی شعرهام کوتاه شدند ...
بسکه درد و بلات
را توی سرشان زده ام
مهران پیرستانی
آنهایی که ما را ترک می کنند
از خودشان جنازهای باقی میگذارند
به نام خاطره
جنازهای که نه میشود دفنش کرد
نه فراموش
از آن پس چنان بردبارانه خاطرهها را بر شانه هامان حمل میکنیم
انگار خودمان پیش از آنها مرده بودیم
همین است که میگویم برای آمدنها و رفتنها مرزی بگذار
مگذار دیر بفهمی که بین مرگ و نابودی
فاصله ایست
به اندازه ی نبودنِ کسی که عزیز میداشتی
نیکی_فیروزکوهی
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن
میان تنگه ی جغرافیای آغوشت
مصطفی_مهیمنی
تمامِ سفرهای پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع میشود ؛
جدا شدن از احساس امنیت ،
جدا شدن از حس قدرت ،
جدا شدن از یک وابستگی و
جدا شدن از هرچیزی که فکر میکنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.
میل دارم که زندگی را فراموش کنم؛
زندگی اختراعی زشت است
که نمیدانم مخترعش که بوده است؟
این هیچ طول نمیکشد و به مفت نمیارزد.
مردم گردن یکدیگر را برای زنده ماندن میشکنند.
زندگی یک "دکور" است
که هیچ چیز عملی در آن وجود ندارد.