ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
و دستانِ تو بِداههای گرم و بههنگام بود
که در ذهنِ گنجشکهای زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»
لیلا کردبچه
برای هر زنى
باید
قلبی بزرگ
در اتاقی کوچک بتپد
بی تاب
بی مرز
بی هیچ هراسی...
نیکی_فیروزکوهی
خواستین از زیباییش تعریف کنین
زل بزنین تو چشاش و مثل حافظ بخونین :
.
.
.
.
.
.
"در دست کَس نیفتد زین خوبتر نگاری."
همین "شب"
خودش چه درد ها که ندارد!
پشت این همه سیاهی
چه چشم هایِ بی قراری،
که تا صبح بیدارند..
"طبیعت" بشر را خوب و قشنگ می سازد ؛
"اجتماع" او را فاسد بار می آورد ...!
یــار هــی یــار...
اینجا اگرچه گاه
گل به زمستانِ خسته
خــار میشود...
اینجا اگرچه روز
گاه چون شب تار می شود...
اما بهــار می شود
مــن دیده ام که می گویم...
سید على صالحى
ای آرایه ناب
تو نجاتم دادی از خشکی این خانه!
هنگامی که می نگرم
به پیراهن گلدارت
افتاده بر صندلی چوبی
و انتظار شیرینی می کشم که طعم گیلاس می دهد
هر صبح رد رژ لبت روی لبه ی استکان
می بردتم به دشت های کوهرنگ
تا لاله های واژگون بچینم
و جوراب های سفیدت که از سر بی حوصلگی
افتاده بر سر آباژور
خرگوش داستان آلیس است
که من را در گودالش می اندازد
اینگونه تازه آغاز می شود سفرم
به سرزمین عجایب.
"محسن حسینخانی"
همیشه راه دل
ازتن جداست
در سفر جان
دلت مراست
تو خود گفته ای
اگر بدنت نیست
حسین_منزوی