هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم
هنگامی که رودخانه از یخ پوشیده است،
از خطاهایی بپرس که بدان مرتکب گشتهام،
از کرده هایی که موسوم به زندگی گشت،
و نکرده هایی که در خیال،کاهلانه سر می رسند،
برخی به علاج می مانند،برخی چون درد،
از عشق و بیزاری بپرس،که فرقش در بدترین حالت چیست،
گوشم با تو خواهد بود.
می توانیم چشم انتظار بازگشته،
به نظاره ی رودخانه ی خاموش بنشینیم،
هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم.
آمدن ها و رفتن ها، از دوردست ها،
که پیش از ما خاموشی را در خود جای داده اند.
کلام من است،
آنچه بر زبان رودخانه جاریست.
شاعر: ویلیام استفورد
من پاره پارههای تو را جمع خواهم کرد
و خود در تو خواهم خفت
و تو در من خواهی رویید.
شیرکو بیکس

همیشه حق با اونیه که وقتی صدات میزنه،
.
.
.
.
.
.
.
یه جون به جونت اضافه میشه....
خستگی و حوصله نداشتن که به معنای دوست نداشتن نیست ،
آدمها حق دارند گاهی کلافه باشند و دلشان تنهایی بخواهد ،
مگر مادرها وقتی از شیطنت و لجبازی بچه هایشان خسته میشوند
و میگویند دیگر دوستت ندارم چیزی از دوست داشتنشان کم میشود؟
یا پدرها که گاهی یادشان میرود با بچه هایشان بازی کنند
و آنهارا ببوسند دوست داشتنشان تمام شده است؟
من هم دوستت دارم ، حتی وقتی یادم میرود در طول روز
با پیام های عاشقانه حالت را خوب کنم یا گاهی که
چایَت را داغ میخوری فراموش میکنم چشم غٌره بروم
و مجبورت کنم برای سرد شدنش صبر کنی
یا وقتی لباس جدیدت را نشانم میدهی
نمیگویم چرا بی من برای خودت خرید کرده ای...
تمام عصرهایی که آمدی و در آغوش نگرفتمت ،
بد اخلاق بودم و دلم تنهایی میخواست ، تمام شب هایی که
برایت شعر نخواندم و بیدار نماندم که بخوابی و نگاهت کنم ...
تمام این وقت ها عشقت مثل باران بر سرم میبارید اما جانِ دلم ،
آدم گاهی یادش میرود عاشقی کند ، نه اینکه عاشق نباشدها
اتفاقا خیلی عاشق است اما حالِ حوصله اش ابریست
و ترجیح میدهد عشق را پشت ابرِ اندوهش پنهان کند تا
آفتاب سرزندگی و نشاط دوباره بتابد.
اینجور روزها برای همه ی آدمها اتفاق می افتد چون هیچکس
آنقدر قدرتمند نیست که حالَش همیشه خوب باشد
و دوست داشتن را مدام زمزمه کند ، کاش حال بدِ هم را درک کنیم
و خستگی و بی حوصلگی را پای بی علاقگی نگذاریم...
.
راستی جانِ دلم
حتی وقتی حال حوصله ات ابریست
دوستت دارم...
نه آغازی داشت،آمدنت
نه پایانی داشت،رفتنت
چه بی نهایتی ساخت
از تو
عشق....
لیلا_خراسانی_فر