وقتی از ته دل بخندی ...

وقتی از ته دل بخندی ...

وقتی هر چیزی را به خودت نگیری ،

وقتی سپاسگزار آنچه که هست، باشی ،

وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی ،

آن زمان است که واقعا زندگی می کنی ... !

بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛

اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما

دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما باز می‌گردند.

زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند،

هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.


فلورانس اسکاول شین

دوست نداشتم خبر رفتنت را کسی بفهمد

دوست نداشتم

خبر رفتنت را

کسی بفهمد


بغضم را در تنهایی شکستم

مثل قاصدکی که

جای باد

به باران فکر می کرد.


"محسن حسینخانی"

من می روم، تو باز می آیی، مسیر ِ ما

من می روم، تو باز می آیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه ...

کاظم بهمنی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم
این خانه هستی را از بیخ براندازم
تن خانه گور آمد ، جان جیفه گورستان
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم
دیوانه ام و داند ، دیوانه به خود خواند
او سلسله جنباند من عربده آغازم...
در آتشم و راهی جز صبر نمی دانم
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم
دل بستۀ سودایم این سلسله از پایم
بردار که بگریزم بگذار که بگذارم...
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را
در بادیۀ عشقش من از همه ممتازم
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل
دل خواجۀ این منزل من محرم این رازم
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل
زین شمع نمی بُرّد پروانۀ پروازم

صفای اصفهانی

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

قیصر امین پور

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا
ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم

مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم

چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم

من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

شاعر: ژولیده نیشابوری

چارلی چاپلین:
گاهی هیچ چیزی
برای از دست دادن ندارم
لم میدهم و به بدبختیهایم
لبخند میزنم
مردم فکر میکنند
هیچ مشکلی ندارم
اما زندگی بدون مشکل
فقط خواب است
آدم نمی تواند
همیشه بخوابد!

آسمان که نشد، چرا درخت نباشم ...

آسمان که نشد،

چرا درخت نباشم ...
وقتی
تو
در من
اینهمه پرنده ای؟
ذهنم
پُر از لانه هایی است
که برای تو ساخته ام !


"کامران رسول زاده"

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می‌گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است ...

فریدون مشیری