من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان از خویش می ترسم

ندارم وحشتی از شیر وببر و حمله گرگان
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

مرا با جوفروشان سربازار کاری نیست
من از گندم نمایان ارادت کیش می ترسم

ندارم وحشت از جنگ ونفاق وقتل وخونریزی
من از این آتش افروزان صلح اندیش می ترسم

به شیخی گفت کسی, از چه می تر سی زمی ؟ گفتا
ز می خوردن ندارم بیم از مستیش می ترسم

مرا باخانقاه وخرقه وکشکول کاری نیست
من از اعمال زشت خلق نادرویش می ترسم

چه خوش گفت این سخن مردسخن سنجی که می گوید
مراازمرگ باکی نیست ازسختیش می ترسم

من ژولیده را نبود هراسی از سخن گفتن
ولیکن از زبان خویش بیش از پیش می ترسم

شاعر: ژولیده نیشابوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.