بیعشق نشاط و طرب افزون نشود
بیعشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
مولانا
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی...
مولانا-شمس
گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما
گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا
گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم
گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم
گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن
گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی
گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ
گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این
گفتی تویی دُردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام
گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خـدا را در خود آ
" مولانا"
نخواهم عمر فانی را
تویی عمر عزیز من
نخواهم جان پرغم را
تویی جانم به جان تو
"مولانا"
چونَست به درد دیگران درمـانی
چون نوبتِ دردِ ما رسد
دَر مـانی...؟!
" مـولانا "
پیر منم جوان منم تیر منم کمان منم
یار مگو که من منم ،من نه منم ،نه من منم
گر تو تویی و من منم، من نه منم ،نه من منم
عاشق زار او منم ، بی دل و یار او منم
یار و نگار او منم ،غنچه و خار او منم
لاله عذار او منم ،چاره ی کار او منم
بر سر دار او منم ، من نه منم ، نه من منم
باغ شدم ز ورد او ،داغ شدم ز پیش او
لاف زدم ز جام او ،گام زدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم،نه من منم
دولت شید او منم ، بازِ سپید او منم
راه امید او منم ،من نه منم ،نه من منم
گفت برو تو شمس حق،هیچ مگو ز آن و این
تا شودت گمان یقین ،من نه منم ،نه من منم ...!!!
"حضرت مولانا"
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن
ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن
چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن
نیهای بیزبان را زان شهد پرشکر کن.
"مولانا"
در مسجد و در کعبه
به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین
قلب کسی را نشکستی؟
اینگونه چرا در
پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و
ما سیر بخوابیم ...
مولانا