یک خرس مخملی خریده ام
برای دختری که ندارم...
یک عینک برای پدری
که چشمهایش دیگر نمی بیند ...
و حالا می روم برای او که نیست
گل نسرین بچینم ...
شاد یا غمگین
زندگی زندگیست
و اگر فردا
برای شکار پلنگ به دریا رفتم
تعجب نکنید!
رسول یونان
من دنیای واقعی را دوست دارم
زیستن در ناممکنها بیهوده و غمانگیز است
نمیشود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمیشود از عکس درختان میوه چید
برکههای رویا، پرندگان را سیراب نمیکنند
مرا ببخش
فراموشت کردم
نمیتوانستم به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
رسول_یونان
من دنیای واقعی را دوست دارم
زیستن در ناممکنها بیهوده و غمانگیز است
نمیشود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمیشود از عکس درختان میوه چید
برکههای رویا، پرندگان را سیراب نمیکنند
مرا ببخش
فراموشت کردم
نمیتوانستم به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
رسول یونان
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هرجا رفتم
باریدم.
رسول یونان
دنیا که به پایان رسید
رؤیاها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت
رسول یونان
میگذرند
زودتر از آنچه فکر کنی میگذرند؛
عشقها، اضطرابها، هیجانها
باد و بارانهایِ یک تابستانند ...
رسول یونان
یک خرس مخملی خریده ام
برای دختری که ندارم...
یک عینک برای پدری
که چشمهایش دیگر نمی بیند ...
و حالا می روم برای او که نیست
گل نسرین بچینم ...
شاد یا غمگین
زندگی زندگیست
و اگر فردا
برای شکار پلنگ به دریا رفتم
تعجب نکنید!
رسول یونان
ای پرنده مهربان
خیلی دیر آمدی!
این تک درخت خشک
دیگرحضور تورا نمیفهمد
پرواز کن برو!
رسول یونان
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
"تو" با همه چیز من آمیخته ای ...
رسول یونان