دوستت دارم

دوستت دارم

آنقدر که دیگر

چیزی از عشق نمی ماند

دوستت دارم

تا همیشه ای که

پروانه ها منقرض شده

گل ها به خاطره می روند

دوستت دارم

آنسان که بعد از ما

ماه می میرد

پنجره ها نابینا شده

باران به پایان می رسد

و ما در ابدییتی بی پایان

در هم ممتد می شویم

و عشق را

به جاودانگی

پیوند می زنیم

پرویز صادقی

کاش میشد بین استخون ترقوت یه خونه ساخت

کاش میشد بین استخون ترقوت یه خونه ساخت
یا لابه لای تار های موهات خوابید ...
یا بغل چشمات نشست ؛
نشست به تماشای منظره شون
یا مثلا وقتی لب گشودی ، داری سخن میگی ، صداتو بغل کرد ..
نگاهتو بوسید ...
تو نمیفهمی اینارو !
میدونم ...
تو قد من دیوونه نیستی ...!!

فاصله بین بازوانت

فاصله بین بازوانت مانند وقفه ایست بین اسفند و فروردین

الان دقیقا کیستم ؟

الان دقیقا کیستم ؟
ته مانده ای از خودم
یا تمام تو ...