ز چشمت فتنه برخاسته، دل بی‌تاب می‌رقصد

ز چشمت فتنه برخاسته، دل بی‌تاب می‌رقصد
نسیم از عطر لبخندت، به هر محراب می‌رقصد

نهان کردی دل از ما، لیک پیدا شد ز آوازت
که شب با نغمهٔ چشم تو زیر مهتاب می‌رقصد


تو مست از جام جانانی، جهان آیینه‌دار توست
نگاهت می‌رسد از دور، و هر گرداب می‌رقصد

در آن دم که نسیمی خاست از زلف رهایت باز
غزل در شور افتاده‌ست و شعر ناب می‌رقصد

به رقص آمد گل از شوقت، به ساز آمد خیال من
تو می‌خوانی، دلم چون سایه در سیلاب می‌رقصد

فاضل چو دید رخسارت، همه هستی رها گردید
که با آواز چشمانت، دلِ نایاب می‌رقصد

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد