من آتش به جفا خوردم و تیرِ جفا شدم

من آتش به جفا خوردم و تیرِ جفا شدم
سوگند به روز، که من عاشقِ سَما شدم

دستم به تیرِ غیب مُبتلا کرده دوست
دستم بگیر، به مهر، تا از این تیر جدا شوم

گفتی: رها نکنم زلفِ دوست تا فرصتی
بَرگیر زلفِ دوست تا دست وفا شوم

بر خوانِ ما نکرد دست تا بَر شوم زِ او
این خاکِ عزیز برگیر بر خاکِ شما شوم

ای طوطیِ شکرشکنِ لب بگشای باز
تا بشنوم باز، و این‌بار زِ رهش فدا شوم

یوسف به بَرَش بُوَد حبیب، و به غلامی تمنّا
این نیست که صغیر و به زندانِ مبتلا شوم

گر عمرِ گرانمایه همه صرفِ سیرِ کردنِ شکم شد
آخر ز چه رو رضا دهی‌ام این‌بار، تا رضا شوم؟


گُودِی‌ست، ز بی‌گود، دیگری؛ تا هفت‌اقلیم عشق
بی‌خود مشو، غُرّه، که از آن گود روزی رها شوم

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.