دریغا که عمر رفت
طعم تلخ قهوه
در آخرین شب با تو
هنوز قابل چشیدن است
بازی روزگار تنهایی
به سرانجام رسید
عشق ، آخرین پناه من شد
کلبه سرد دلم
با گرمای خواستن تو
از عطش نیاز مهرت
آتش در نیستان گشت
عشق ، آخرین پناه من شد
قاب کنار پنجره
ز رخ سرخ فام
معشوق تزیین شد
چه گیسو سیه فامی
چه چشمان گرمی
چه رعنا جمالی
عشق ، آخرین پناه من شد
در این ره پر پیچ و خم
فانوس راهم
نور عشق تو است
ای مه جبین
ای کرشمه نازت
خم ابروی جانان است
به صد صید صیاد
نخواهم سپرد
دل به اغیار طرفه نگار
جمع رندان و خرقه پوشان
در بزم ما عاشقان
نتوانند لاف عاشقی زنند
سر و جانم نهادم
در پای این نیاز
که سپردم تا ابد و یک روز
نگارم در کلبه وجودم
عشق ، آخرین پناه
من غریبه کوی آشنایان است
غربت من در وطنم
درد بی درمانی بود
که آتش عشق تو
درمانم کرد
طبیب درمانگرم
معشوق گیسو کمندی بود
که زلف سیاهش
ریسمان حیات من شد
عاشق عشق به معشوقی شدم
که حریم دلم
حرم بلافصل او گشت
آتش زنم
خرمن عمر
به پای یک لحظه در کنار اوحسین رسومی
محمد
چهارشنبه 23 مهر 1404 ساعت 12:18