| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
غصههای روزگار
از من
قصهها ساخته است
شب نشینِ واژههایی
که سرانجامی ندارند
شاعری
که همه شب
بذر امید به دل میکارد
روزها گندم حسرت
درو میکند از باغچهی
رسوایی...
درد
این ویرانگر انسانها
زنجیرِ پیوندِ
من و روحی است
که مدتهای طولانی
با هم در نبردی بی برنده
زخمهامان را فقط
تکثیر کردیم
و صبر
تنها چاره
هر چند
به اجبار ولی بی بهره...
حکایت من از دردیست
که رنج را
همچون گنج
در سینهی ویران
سالهاست
پنهان دارد
و با لبخندِ تلخی
روی لبهایی کبود
زندگی و زنده بودن را
معنا میکند...!!
مهدی بابایی راد