دراستکان خالی نگاه تو

دراستکان خالی نگاه تو
رماله ها
شبی
سحرنیامده
فال قهوه گرفتند
پروانه های کوچک نگاه تو
آنگاه
کنار پنجره
عصاره کمرنگ ماه را
درون قطره نم
بروی شیشه
نوشیدند
وتو
درسکوت شب
سحرنیامده
پیاده
ازکوچه های تنگ خیال
گذشتی
آنگاه
کویرخشک،
خاطره
قافله
گم کرده بود
راه
افق
غبارقصه ی لیلا
سراب،
یک غزل
ناشده آغاز
مجنون
فشرده ای از انقباض عشق
یک قطره
دراستکان خالی نگاه تو
آنگاه
کنارپنجره
پروانه های کوچک نگاه تو
میان تارعنکبوت سیاهی
بال بال
می زنند
وتو
درسکوت شب
سحرنیامده
بیدار
می شوی
ازخواب


جمشید أحیا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.