از نخست تنها زیستم

از نخست تنها زیستم
در آغوش مهر .
آرزوی لحظه دیدار
من را بر سر ذوق می آورد
تنها قد کشیدم
با او ، بی تو
باز یکه و تنها بودم
تو را در وجود ابرها یافتم
زیبا بودی و دل انگیز همچون بهار
در گذر بودی
بر بام من هم
چند قطره باران چکاندی

تنهایی من تنهایی تو
هر دو از یک جنس
ولی افسوس و حسرت
نه من پیش تو رسیدم
و نه تو به پیش من

تنهایی من ، تنهایی تو
چون سنگ و آتش است
نه تو من را درمان کنی
نه من مرحم زخم بی کسی
تو شدم...

تنهایی من ، تنهایی تو
آسمان را خجل از خود کرد
ماه تنها
ستاره تنها
ابر تنها
مهتاب تنها

تنهایی من ، تنهایی تو
از هر گوشه هیاهو
هر نکته صد غمزه
هر کرشمه عشق خریدار
صد حیف ازین بساط
تنها ناز نمودی
من در خلوت تنهایی
در انتظار یک طره مشک
از حلقه چشمانت

تنهایی من ، تنهایی تو
از ابتدا هم
قرار بر همین بود
نه من در این دایره
نقطه پرگارم
نه تو دایره وجود هستی

تنهایی من ، تنهایی تو
دو قصه با دو پایان
نه شروع من با توست
نه در پایان تو من هستم
چه کسی گفته
عاشقی دل سپردن است
دل و جان و دنیایم
در تنهایی ام
خلاصه گشت
پس من تنها
تو هم تنها
بیاد هم عاشقی
را مزه مزه کنیم


حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.