چو شُکر گفتم از آن لحظه، جهانم گلشن است

چو شُکر گفتم از آن لحظه، جهانم گلشن است
هر کجا دیدم بلا، دیدم که در وی روزن است

هرچه آمد بر دلم، نعمت شمردم، شاد شد
زانکه در چشمان شاکر، زهر نیز آبِ یمن است

قطره‌ام، اما چو دانستم ز دریا آمده‌ست
سینه‌ام آرام شد، جانم پر از پیراهن است


آفتاب از من نتابد گر نگویم شکر دوست
هر دلی بی‌نام او، خسته‌تر از سوسن است

با قناعت می‌توان بر تخت افلاک نشست
تاج شکر، ای پادشاهان، به از آن جوشن است

گرچه رنجی هست، در بطنش دلیلی می‌رسد
راز هر سختی به نزد اهل معنا روشن است

فاضل آن دم شُکر گفت و آسمان در رقص شد،
ذره‌ای شُکر، اگر دانی، کلیدِ ممکن است

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.