پاییز که می‌آید

پاییز که می‌آید
گام‌های سردش
آرام روی تنم می‌لغزد
و تو نیستی
که دستانت پناهی باشد
برای این پوست تشنه.
شب‌ها
با خیال لمس گرم تو نفس می‌کشم
نه برای عشق
برای آن نیازِ بی‌پایان
که فقط تو می‌توانی شعله‌ورش کنی
هر شب
هر شب
در تاریکی
آغوشت را تکرار می‌کنم
تا وقتی که تنم بسوزد
و تنها تپش یاد تو بماند
در من.


پاییز
تابستان خاموش بی‌تو
برگ‌ها
حرف‌های ناگفته‌اند
و سکوت
در آغوش خالی فرو می‌ریزد


سیدحسن نبی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.