کفش های خسته از دنیا

کفش های خسته از دنیا
روی پله
روبرویِ درِ نیمه باز
جامانده است

خطِ باریکِ نوری
از شکاف در
بر سنگ های کفِ راهرویی تاریک
می رقصد

صدایِ تیک تاکِ ساعت
حواسِ زمان را گیج کرده است
و پرده
مثل آهی نیمه کاره
در باد می لرزد

رویِ میز چوبی
شمعی نیمه جان و
دفتری باز
با جوهرِ پخش شده و دستی
که نتوانست
آخرین واژه ی قلمش را
تمام کند...

کات....
زندگی آه می کِشد و می کُشد
آرزو به دلی را

پلان بعد
می لغزد نور در تاریکی ...

فریبا صادق زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.