نگاه تو

نگاه تو
با حسرت از کنار من رد می شد
دلی پر درد

نشسته تا ابد نیست
که هیچ امیدی رابه خاطر نمی آورد
که در آن غصه را تماشا می کنم

سکوت را خوب سنجیدن
به آرزو دست داده باشند

چه بی نشان
سال هست صدای رفتنت آزارم داد
هر بار لب
به سوی غربت مرا هی می کشد

به هیچ سراتی ختم نمی شد
چرا نگاه خسته ام، امروز رو به فردا می کند...


منوچهر فتیان پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.