آتش افتاد به پیکر ما بشکست دلم

آتش افتاد به پیکر ما بشکست دلم
با غم و حسرت بی رنگی هما بشکست دلم

از همه تنهاتر در این حصار
در شب تاریک رویا بشکست دلم

در حسرت دلبر با زخمی قلب
در غم هجران با دردی بیجا بشکست دلم

از دوری دلبر با این غم چه غم
در تب و تاب تماشا بشکست دلم

در آتش غم از سحر تا شام
در تمنای وصل در این غوغا بشکست دلم

منوچهر فتیان پور   عاشق و معشوق دو نیمه همند
آنان که به عشق دل بستند
و از علایق دنیوی رستند
از خود بریدند و به معشوق پیوستند
امور جهان را به حال خویش در بستند
و بر محضر عشق بنشستند
حلاج صفت گشتند و منصور وار رستند
از خویش برون شدند
و منیت را نهادند
و جان را بجانان شدند
گذشتن از رویاها را دل بسته شدند
و از اندیشه والای انسانی هدف ساختند
و از چرخ نیلوفری بزیر آمده خویش باختند
چرا که ظرفیت گنجایششان بدین امور نبود
نیست شدن در عشق به وارستگیشان میفزود
و ذوب شدن در کاینات هستی استواریشان میسرود در مذهب عاشقی بوس و کنار غنایی ندارد
و هر کس براین باور است خبر ندارد
اشتباهی است عاری از منطق بعقود
چرا که عاشقان همواره کورند به معبود
چرا که معشوق را به زعم خویش
و بدنبال خصایص معنویت بینند و ذوب خرد گردند عاشق در پی کسب جایگاه رافت و مستی است
و بدنبال چشمه لایزالی معرفت هستی است
از ازل دری بروی مودت بگشوده
و صافی میخوش گوار معونت بوده
در آن به اختفاء و از شراب شرافت عشق
گوارایی و سیرایی ندارد
آنکه دلش زنده شد به عشق.
عاشق اگر به ظواهر مینگرد
به باطن اندیشد
و دل به بطن و عمق ببندد
که ظواهر گذرای زمانند
و بر گرفته روی اند از جمالی که بزوالست
و بمعونت معنویت ازلی پایدارست
ملت عشق اندیشه را، بدنبال پویایی است
وهدف عاشق همواره به بدنبال تعالی است
ومستور دوست است
و منشور اوست
نه بدنبال قرایض وسوسه های نفسانی
نه بدنبال جاه و مقام عدوانی است
عروج از این میعادگاه شرط صعود است
به کرامت پویایی

سعادت کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.