چه بیهوده ز خوابِ خوبِ شیرینم شدم بیدار

چه بیهوده ز خوابِ خوبِ شیرینم شدم بیدار

پس از بیداری، از هرچه به غیرِ عشق، گشتم بیزار

بهاری بی‌نسیمِ وصل، بر دل، چون خزان افتاد

ز رویت گل نداده، شد گلستانم همه بی‌بار

شرابِ چشمِ تو، در ساغرِ جان، شعله‌ای افروخت


که بی‌تابی، به جان آمد، شد از صبر وُ سکون غمبار

جهانم بی‌تو، طوفان است وُ من کشتیِ بی‌لنگر

تو فانوسِ شبِ تارم، پناهِ ساحلِ پندار

امین ،بی‌نامِ تو هرگز، نسازد بیتِ شیرینی

که شیرینیّ غزل‌ها هست از یادِ تو، ای دلدار

محمد امین نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.