زلف پریشانت به یغما برد دلم را

زلف پریشانت به یغما برد دلم را
لبخند به لب آری که حیرانم، دل‌آرا

رسوای عالم‌ها شوم، باکی ندارم
آغوش مهرت گیری، آرامم، دل‌آرا

شب‌ها به یاد خاطراتت، چشم نبستم
با گریه‌های بی‌صدا، شادم، دل‌آرا

هر موج مویت ساحلی شد در خیالم
دریای من دُر گشته، مسرورم، دل‌آرا

مِهرت مرا همراه خود بُرد آسمان‌ها
همراه فریادم که خوشحالم، دل‌آرا

در سینه‌ام آرامشی دارم چه بی‌وصف
بر نغمه‌هایت، نغمه می‌خوانم، دل‌آرا

از کوچه‌های بی‌کسی تا بزم رؤیا
در جستجوی سایه نالانم، دل‌آرا

حتی اگر آهی بماند در گلویم
چون عاشق خاموش صحرایم، دل‌آرا

دستت بگیرم، با جهان بیگانه گردیم
نور شبی، چون شبِ آرامم، دل‌آرا

راز نگاهت را به مهتابی سپردم
مهروی من باشی که مهرامم، دل‌آرا

ای کاش آغوشت پناه آخرم بود
آرام می‌خفتم، چه آرامم، دل‌آرا

در پای این عشق مقدس سر گزارم
تا روز محشر، ابر بارانم، دل‌آرا

گر سرگذاری شانه‌ی حافظ، دل‌آرا
سر می‌سپارم، سر به‌دارانم، دل‌آرا

فریاد ندارد آبرویی نزدِ معشوق
غرش ز طوفانِ رعدِ ویرانم، دل‌آرا

اذنم دهد معشوق که طوفان می‌گریزد
من گرگ باران دیده، ناکامم، دل‌آرا

آغاز پایانم ندارم ترس مردن
من گنبد بی‌بام پایانم، دل‌آرا

هر آنچه دارد عشق، مابینِ من و تو
آن کن که آزادی دل‌آرامم، دل‌آرا

گفتم لسان‌الحال احوالاتِ عشقم
گفتی لسان‌الغیب، جیرانم، دل‌آرا


حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.