زل زدم به آیینه ی خانه ام

زل زدم به آیینه ی خانه ام
او از من و من از خود خسته ام
رگ به رگ استخان به استخان این تن درد دارد
از دل نگویم که راز های مگویی دارد
تو اما ستونِ من داری گوشِ شنوا؟
تا چشم ببندم امشب از طنابِ دار؟
به تنهایی من به شب های سیاهِ اهواز
به تو، به ایلِ بزرگم در روستا
به قصه هایی که شنیدن دارد
به آغوشت که امشب من را کم دارد
به اشک هایم که سرازیر است
به قرص های اعصاب که دامن گیر است
یه این هستی شوم به صدای روحِ من قسم
یک بار به من گوش بده من مردم از درد عصب


مأوا مقدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد