ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به تو میاندیشم
دلم تنگ و رکابیام بیشتر از قبل
در تنم زار میزند!
به دنبال تو در آهنگهایی میگردم
که صاحبانشان در دنیای خود یکی مثل تورا گم کردهاند..
رودهای روی کویرِ دستانت را با رغبت به آغوش کشیدهام
تو حالا در من جاری هستی..
دستانم مسرور اند
وقتی روی کتابی دست میکشند
که تو سطر به سطرش را خواندهای...
مأوا مقدم
با سیانوری که چشمانت در رگهایم حل میکند
به زندگی سلام میکنم,
در موجهای سیاهچالهی چشمت رها میشوم و
اثبات میکنم –سیاه– امیدبخشترین رنگِ تاریخ است؛
اگر در رویِ تو ببینَمَش??
مأوا مقدم