تو روشن‌تر ز هر رؤیا و من، به رؤیا مفتخر بودم

تو روشن‌تر ز هر رؤیا و من، به رؤیا مفتخر بودم
تو خورشید جهان بودی، من اما بر حذر بودم
تو لبخندی، پنهان در لباس نور جشن صبح
من اما ناظر حسرت، غریبی در به در بودم
تو آرام در دل طوفان، نسیمت شعله‌ور می‌شد
و من ویرانه‌ای کهنه، پر از خاک شرر بودم
تو از جنس رهایی، اوج بی‌پروا شدن بودی
من آن دیوار بسته، در گریز از رهگذر بودم

تو را دیدم شدم خاموش، در آن دیدار آغازین
و خاموشی شدش حسرت که من، آن لال کر بودم
تو افسون نگاهت را به بازی ساده می‌دیدی
من اما در طلسم آن، اسیر یک ثمر بودم

علی انتظاری میبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد