ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پر از
گفتگو بودم با خود
آغشته شدم
به تو
رگ اشک
پاره شده و مدام میجوشد
با باد
با ابر
با برف و با آفتاب و با و با و با
دستم را
باز میکنم و جهان را
رها میسازم
به تو گوش میدهم و ذره ای از تو میشوم
میگذارم که چون راز بمانیم
اما تو دلیر باش
سفر
در جستجوی ناشناخته
طولانیست
مکاشفه ها کافی نیست و کتابها
بودا شدن ست
حال آنکه راز در عطرآگین شدن ست
ناشا
من میدانم
مورد علاقه ی تو هستم
اما ارجمند شدنم آرزوست
باز هم
دست هایم را
باز میکنم
و اینبار با الفبای تو جهان را رها میسازم
و این
داستان کودکی ست
که به ناگاه
بر لب بام آمد و گوشه ی بام
آغوش تو بود
فرهاد بیداری