با حروفت آشنایم

با حروفت آشنایم
و تو چیره بر تاریکی من
چشمانم
رنج کشید تا به تابش تو عادت کرد
و تو نور در صدا
و صدایی
در نوری
به در کوفتم
پنجره گشودی
غبار جمع کردم و درد
نسیم شدی و به آرامش شیرینت دل بستم
در آتش تو
دود هم تلف نمیگردد
ای سرخ برهنه
تو یک ارتفاعی و لمس تو قاعده دارد
و شبنم
چکید
بر
پایِ گنهکارم
چنبره زده ام در خلوص
و این یک قانون است که
قطره ی آزرده
به جایی باز میگردد که از آن آمده است
من از این مدخل تنگ
لابلای
سنگهای بیشمار
تو را
میخوانم
که
کاری کن
کاری کن با این همه
مورچه های
کلاه قرمزِ
زندگی
ابابیلهایت کجایند
بلوط های مرا دزدیدند
سنجابی ام که به نجوای درخت دل سپرده
دارکوب همچنان میکوبد
فیل غران میکوبد
به تو پناه آورده ام ای دژ اشک
و به لاک تو فرو رفته ام ای قالب ضخیم
کاری کن ای طومار مقدس
که آواز تو
چیره بر هر نت لرزان خاک ست
هر چند که سنگ
در چشم ابلهان
کوه
شده باشد و در تاریکی غار
بلوطها را
مخفی کرده باشند

فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد