اگرم سایه‌ی شرم است و مرا نیست سراغی

اگرم سایه‌ی شرم است و مرا نیست سراغی
تو چرا هیچ نپرسی که چنینی و چنانی؟
نه سلامی، نه پیامی، نه نگاهی ز تو پیدا
دل تنگم نگران است، ندانم که کجایی
شب هجران به درازاست و دلم خسته ز صبر است
تو کجایی که ببینی غم این بی‌همزبانی؟
همچو مهتاب شب تار، گذشتی و نماندی
ماند در سینه‌ی من حسرت آن مهربانی
بسته‌ام عهد که دیگر نکنم یاد گلستان
گرچه عطر تو بپیچد به مشام باغبانی


الناز عابدینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد