قصه شیرین است اما ، سوی ماتم میرود

قصه شیرین است اما ، سوی ماتم میرود
گویم از غم قصه اما ، سخت در غم میرود
*
هر شبم دنبال رخسارش ، به دریا میروم
من ندانستم که او در ، آسمانم میرود
*
دیده ام از اشک نَه ، از اضطرابش کور شد
در سحر ناگاه دیدم ، دیدگانم میرود
*
دردِ دل بسیار دارم گفتنش ، ما را چه سود؟
دیدم امروز از قضا دردم ! دوایم ! میرود
*
خیره سر بودم نمی دیدم ، که دارد میرود
عاقلم ، می بینمش ، پایان عالم میرود
*
دوست ،دشمن ،هر دو را دیدم که رفتش حرف نیست
در پَسِ این قصه دیدم که ، خدا هم میرود
*
من که از دیوانگان دیوانه تر ، هی میدوم
دلبر از ما بیشتر تر ، بی هوایم میرود
*
عاشقم معشوقه ام را گم ، نمودم چاره چیست ؟
شاعرم می بینم آن ، قافیه هایم میرود
*
گر چه مَهرُخ یار ما بود ، عاقبت امروز رفت
بی دلی با طعنه میگوید : هما هم میرود
*
هر چه گفتم در فراقش دل ، ولی راضی نشد
گر چه با هر بیت دیدم ، اشک چشمم میرود

*
مرحبا سعدی عجب ، مصراع زیبایی سرود:
من به چشم خویشتن دیدم ، که جانم میرود

سید محمد خسرونیکو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد