پدری داشتم " مرد"

پدری داشتم " مرد"
دیده از سیم وزر دنیا سیر...
همچو آن سرو بلند درگوشه باغ
قامتش پیر،ولی قلب او برنا بود
زیر سنگینی برف اندوه،
قبل بوران وخزان سبز ترین،تحفه فروردین بود
آسمان بابا، آبی بود
طرح هایش همه درکنار آب،
اما بر آب نبود
آن زمانهاکه پدر پیر نبود
خنده هایی به لب داشت به زیبایی عشق
وچه آسان به من آموخت عشق
صحبتش این بود:
"پسرم" سیر بخند
تابخندد گیتی بررخ تو
ای دریغا، که گذشت
خنده اش پرزد و رفت
رخت بر بست و یک گوشه دنجی آرام ومن اکنون بیطاب،پدر ، غمگینم
پدرم همچو اساطیردر، روزگاران من است
مرد خوشتیپ، خوشنام ،و خوش آوازه ی من
کوه دردی که بسان "بهمن" فروریخت زمان را در خلوت خویش
و سکوتش، آرام!
پدر""من پیر شد از غصه من
به کسی هیچ نگفت از دل ریش
لب،پاشویه نشستم غمگین،بغض من سیل شدو غافل از شانه مردانه او
پدرم پشت زمان‌ها پژمرد
پدر، ایکاش به خوابم آیی
وبگویی ،سخن از هرچه تورا آزرده ست
یا بگویی کمی از بغض سکوتت که گلوگیر شده
کاش ،،ای کاش
رویا شده لبخند امیدی بزنی،لااقل در خوابم
کارم از گریه گذشته ست پدر
من تورا امشب باید فریاد زنم تا گوش فلک کربشود مهردادترابی ابیوردی
تقدیم ،به پدرم برای روزهایی که به خاطر من زندگی نکرد
برای آرامش روح پدران آسمانی ،یک دقیقه سکوت

مهرداد ترابی ابیوردی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.