عاشقش هستم چرا دست مرا پس میزند

عاشقش هستم چرا دست مرا پس میزند
مشت خود را بارها بر قلب نارس میزند

دختری اینبار عاشق گشته وُ از عشقِ یار
سر به صحرای جنون وُ کوهِ کرکس میزند

هر کدام از دختران عاشق آن مرد را
وقت دیدن مثل زندانبانِ محبس میزند

من دلم پر می‌کشد سویش ولی آن بی وفا
بالِ قُویش را شبیه صید بی کس میزند

دل تو عاشق گشتی و من چوب آنرا خورده ام
چاره ای کن بی نوا را مریم از بس میزند

مثل یک خاشاک بی ارزش نگاهم می‌کند
گاه گاهی یک لگد بر ساقه ی خس میزند

عشق من ماهی شوی در عمق دریا هم روی
قلب من دنبال تو خود را به اطلس میزند

کُفریم از دست تو شاعر به او گفتی بخوان !
عاشقش هستم چرا دست مرا پس میزند


میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد